معنی فیلمی از اکبر خواجویی

لغت نامه دهخدا

اکبر

اکبر. [اَ ب َ] (اِخ) اکبرشاه. لقب یکی از سلاطین هندوستان است. (آنندراج). رجوع به اکبرشاه شود.

اکبر. [اَ ب َ] (ع ن تف) بزرگتر. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگتر. ج، اَکابِر، اَکبَرون. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. مؤنث: کُبری ̍. (از آنندراج). خلاف ارذل. ج، اکبرون، اکابر. (مهذب الاسماء). بزرگ. مهتر.مهین. کلان تر: اکبر اولاد؛ بزرگترین فرزندان. (یادداشت مؤلف). بزرگوار. (السامی فی الاسامی):
قول این و آن درین ناید به کار
قول قول کردگار اکبر است.
ناصرخسرو.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
- اﷲ اکبر، کلمه ٔ مبارکه ٔ تکبیر، یعنی خدا بزرگتر است از هر چیزی. (ناظم الاطباء).
- عالم اکبر، دنیای عظیم. جهان بزرگ. (فرهنگ فارسی معین):
پس بصورت عالم اصغر تویی
پس به معنی عالم اکبر تویی.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین).
|| سالخورد. سالخورده تر. (یادداشت مؤلف). بزرگتر از لحاظ سن. (از اقرب الموارد). || بزرگ. کبیر، در مقابل صغیر. گویند: «الاکبر و الاصغر»؛ ای الکبیر والصغیر. و ازآن است در نزد بعضی: اﷲاکبر؛ ای الکبیر. و نزد بعضی: اﷲاکبر من کل کبیر. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح منطق) موضوع مذکور در نتیجه، و مطلوب در قیاس اقترانی کلی. (یادداشت مؤلف). نزد علمای منطق اطلاق می شود بر مجهول مطلوب قیاس اقترانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح علمای نحو قسمی از اشتقاقات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اشتقاق شود.

اکبر. [اِ ب ِ] (ع اِ) اَکبِر. چیزی مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیز شیرینی است. (منتهی الارب). و رجوع به اکبیر شود.

اکبر. [اَ ب َ] (ع اِ) اِکبِر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چیزی است شیرین مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). اِکبِر. عکبر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اِکبِر و اکبیر شود.


علی اکبر

علی اکبر. [ع َ اَ ب َ] (اِخ) ابن اسماعیل بن خلیل خراسانی (علی اکبر نواب...). رجوع به علی اکبر خراسانی شود.

علی اکبر. [ع َ اَ ب َ] (اِخ) ابن محمدباقر ایجی اصفهانی شیعی. رجوع به علی اکبر ایجی شود.

علی اکبر. [ع َ اَ ب َ] (اِخ) ابن محمد همدانی، ملقّب به صدرالاسلام. رجوع به علی اکبر همدانی شود.

فرهنگ معین

اکبر

بزرگتر، 2- پیرتر، جمع اکابر. [خوانش: (اَ بَ) [ع.] (ص تف.)]

نام های ایرانی

اکبر

پسرانه، بزرگ تر

فرهنگ فارسی هوشیار

اکبر

بزرگتر، مهتر، مهین

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اکبر

بزر گتر

معادل ابجد

فیلمی از اکبر خواجویی

1037

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری